جدول جو
جدول جو

معنی تخته سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

تخته سنگ(تَ تِ سَ)
دهی از دهستان بیضا در بخش اردکان شهرستان شیراز است که در هفتادویک هزارگزی جنوب خاوری اردکان و دوهزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 161 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و چغندر است. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تخته سنگ((~. سَ))
سنگ بزرگ با سطح هموار
تصویری از تخته سنگ
تصویر تخته سنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارچۀ نازک یا نواری که با تختۀ نازک روی عضوی که استخوانش شکسته باشد می بندند، چیزی که با تخته و نوار بسته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ شَ/ شِ لَ)
ورزش کشتی گیران است که هفت هشت تخته به دیوار قائم کرده و زنگها بسته بوضع معهود بر آن شلنگ زنند. (غیاث اللغات). تخته شلنگ زدن، شلنگ تخته زدن، نوعی از ریاضت کشتی گیران و آن چنانست که تخته را به دیوار می گذارند و از آن جا برمیجهند و یکبار به زور بر آن تخته می زنند. (آنندراج) :
دل دگر گرم تپیدن شده در سینۀ تنگ
می زند آن بت طناز دگر تخته شلنگ.
میرنجات (از آنندراج).
در مصطلحات مقررۀ کشتی گیران است که هفت هشت تخته به دیوار قائم کرده و زنگها بسته بوضع معهود بر آن شلنگ زنند و شلنگ جستن و پا افشاندن شاطران و کشتی گیران را گویند. (آنندراج) :
چنین گر بر در مردم شلنگ تخته خواهی زد
ترقی گر کنی آخر تو کشتی گیر خواهی شد.
خان خالص (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
قریه ای است هفت فرسنگ میانۀ شمال و مغرب خنج. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَتْ تَ)
نام شهری است از بلاد سند که به هاء هندی تهته گویند و از جمله شهرتته یکی دیول است که حکیم دیولی شاعر از آنجا بوده و دیبل معرب دیول است باری منسوب به آن شهر را تتوی گویند و از آنجا بوده رشیدالدین صاحب کتاب منتخب اللغه و فرهنگ رشیدی. امیرخسرو دهلوی گفته:
سروی چو قدت در چمن تته نباشد
گل همچو رخ خوب تو البته نباشد.
(انجمن آرا) (آنندراج).
نام یکی از بلاد هند است که در خود هند تهته با های مخفی است. (فرهنگ نظام). تته شهر معروف سند باشد... قریب چهل فرسخ در جنوب مولتان و تقریباً در مصب رود سند واقع است. (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ص 112 ح شمارۀ 5). رجوع به تاریخ شاهی ص 116، 157، 158، 160، 161، 168، 240 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ یِ سَ)
سنگهایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ لَ گَ)
نام محلی کنار راه مشهد به تربت حیدریه، میان شریف آباد و شاه تقی است و در 42350گزی مشهد قرار دارد
لغت نامه دهخدا
دستگاهی است از چوب بطول تقریبا 50 و 8 و قطر 5، 1 سانتیمتر که چوب دیگری موسوم به تنگ بر روی آن کوبیده شده است و در آن شیاری طولی تعبیه میکنند که قاده آن بشکل مثلث است و با شیار تنگ بیک اندازه و نسبت میباشد. هر چه این شیار نازکتر باشد خاتم ریزتر و ظریفتر و گرانبها تری بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یا از جا بدر رود تختها بر آن نصب کنندو آن پارچه را بر آن تختها و دست شکسته پیچند، نوعی از شکنجه که دست و پای کسی را با تخته ها بندند تا او حرکت نتواند کرد، دو تخته ای که کسی را در میان آن نهند و اره بر سرش کشندتا نتواند جنبد و آنگاه دو پاره اش کنند، چیزی که با تخته و نواربسته شده، محبوس در بند افتاده گرفتار. یا تخته بند بودن، اسیر و گرفتار و در بند بودن، یا تخته بند بودن دکان. بسته بودن دکان تعطیل بودن دکان
فرهنگ لغت هوشیار
((~. بَ))
پارچه نازکی که به وسیله آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند، زندانی، اسیر
فرهنگ فارسی معین
((~. ش ِ))
تخته ای باریک و دراز با پایه ای کوتاه که ورزشکار دست ها را به آن تکیه می دهد و به ورزش شنا می پردازد
فرهنگ فارسی معین
صخره، صخره ی کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع نفرین، کسی که روی تخته قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی نزدیک روستای نارنج بن نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ زیرین آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی